پرسش از چرایی کشفیات بزرگ
پرسش از چرایی کشفیات بزرگ
دکتر ابراهیم سوزنچی
شاید بتوان مطلب قبلی را که در این بستر اندیشه مطرح شده بود به صورت کلی اینگونه خلاصه کرد: یک کتاب مشاوره مدیریتی و کسب و کار در دنیا به وسیله شخصی چاپ شده که جزو متفکران حوزه مدیریت و استراتژی نیست، بلکه خودش این کتاب را به عنوان کسب و کار چاپ میکند (و به همین دلیل هر سال یک ورژن جدید چاپ میکند تا فروش برود وگرنه کسی مثل پیتر سنگه کتابش را هر ده سال نیز ویرایش جدید نمیزند)، ولی در ایران بخش اعظم جامعه آکادمیک از آن استفاده میکنند (البته نه همه آنها) و مرجع درسی دانشگاههاست و منبع کنکور است و در کلاسها هم همان را درس میدهند و بعضی هم تلاش میکنند که به آن رنگ و لعاب آکادمیکتر بدهند و تصمیمگیران هم در همین فضای ترسیمشده در کتاب فکر میکنند و برای تقریباً همه چیز نظیر علم و تکنولوژی و فرهنگ و غیره از این زاویه میخواهند برنامه بریزند و قسعلیهذا. حال بماند این نکته که آیا برای سیاستگذاری هم میتوان از همین رویکردهای برنامهریزی استفاده کرد؟ (که درد دل آن، مثنویِ هفتادمن کاغذ است که سیاستگذاری با برنامهریزی فرق دارد.)
یکی از خوانندگان آن مطلب پرسیده بود رویکرد یا رویکردهای جایگزین چیست؟ به نظر میرسد این سوالی است که بیشتر ابعاد چنین دردی را روشن میکند: رویکردهای دیگر چیستند؟ مثلا چند نفر کتاب Gary Hamel با نام Leading the revolution را خواندهاند تا یک رویکرد جایگزین را فهم کنند (رویکرد strategy finding در برابر strategy making)؟ آیا این رویکرد جایی در دانشگاههای ما تدریس میشود؟ یک زمانی فکر میکردم که مساله ترجمه خیلی مهم است و یکی از عوامل اصلی ابتلا به درد فوق این است که کتابهای خوب ترجمه نشدهاند، اما بعدا متوجه شدم که کتاب Hamel به فارسی نیز ترجمه و چاپ شده است. اما چند نفر آن را دیده، خوانده و مهمتر از آن فهم کردهاند؟ یا چند نفر مبتنی بر نگاه مینتزبرگ به استراتژی و رابطه آن با نوع سازمان، تدریس، تحقیق و یا فکر میکنند؟ جایگاه نگاه پورتر و نیروهای رقابتی در این فضا چیست؟ Whittington و نگاه وی چه میگوید؟ کتاب De Wit و Meyer کجای کار است؟ (حال بماند که دیوید اصلا مکتبی نیست که در این میان به حساب بیاید) جایگاه مباحث شناختی در این فضا کدام است؟ اصولا برای برنامهریزی چقدر میتوان شناخت حاصل کرد؟ استراتژی چقدر با برنامهریزی استراتژیک مرتبط است؟ و فراتر از همه اینها، چقدر رویکرد توسعهیافته بومی به استراتژی داریم؟
خوب این یک پدیده است که از جنبههای زیادی قابل بحث و بررسی است و چقدر خوب است که بتوانیم جنبههای مختلف آن را باز کنیم و موشکافی کنیم و درس بگیریم و به راهکار برسیم. یک بعد آن قطعاً این است که ما باید جوامع آکادمیک خود را موشکافی کنیم و به قول یکی از دوستان، این مطلب را بفهمیم که آیا علیالاصول در نهادهایی که ما اسم دانشگاه بر روی آنها گذاشتهایم و بین این دانشگاهها، آیا جوامع آکادمیک هم شکل گرفتهاند یا نه؟ جوامع آکادمیک را به انحاء گوناگون میتوان بازشناخت نظیر نظرات مرتون، بوردیو و غیره که این مجال جای باز کردن آن نیست. فضای نقد و آزاد اندیشی و غیره و سپس انباشت دانش.
یک بعد دیگر این است که آیا علیالاصول نهادی که ما اسم دانشگاه بر روی آن گذاشتهایم، آیا معادل و مشابه همان Universite است که در دنیا وجود دارد؟ این نهادی که به وسیله همبولت مبتنی بر دو محور دانش و پژوهش و مبتنی بر اصول کانتی برای اولین بار در آلمان اجرایی و ایجاد شد و سپس در بیشتر کشورهای مطرح دنیا نفوذ کرد، آیا همان دانشگاه ماست؟ (قطعاً و طبعاً در تمام کشورهای دنیا، حتی آمریکا و انگلستان و غیره، نهادهای آموزش عالی و حتی نهادهای دیگری که اسم University را یدک میکشند وجود دارند که کارشان فروش مدرک و یا صرفاً انتقال یک سری حفظیات از نسلی به نسل دیگر است، اما اینها Universite نیستند). کار اصلی و اساسی Universite سامان دادن دانش بشر و تولید و انباشت این مجموعه دانش در طول زمان با محوریت پژوهش است. دانشگاههای ما تا چه میزان دانش ما را سامان میدهند، تا چه میزان تولید میکنند و تا چه میزان انباشت دانش میکنند؟ (البته با قطعیت میتوان گفت که وظیفه تولید مدرک را به خوبی ایفا می کنند) حال بماند که در این میان دانشگاه اسلامی چیست…
و البته یک بعد مهم دیگر آن ویژگیهای طرف تقاضاست. در شرایطی که طرفِ عرضه، تقریباً کاری به تولید فکر و علم ندارد و همین مساله باعث شده که مقام معظم رهبری تقریباً هر روزه از دانشگاهیان مطالبه تولید فکر و اندیشه و علم کنند، طرف تقاضا دارای چه وضعی است و چگونه بر این آتش میدمد؟ مثلاً اینکه سازمانهای ما که اکثراً دولتی هستند تا چه حد به دنبال حل مسائل خود هستند و تا چه حد به دنبال نمایش و ارائه گزارش کارهای صوری نظیر برنامهریزی استراتژیکاند؟ شاید یک جنبه دیگر طرف تقاضا این باشد که تا چه اندازه نگاه مهندسی دارد و به چه میزان نگاههای انسانی اجتماعی؟ نتایج غلبه هر کدام از این نگاهها در طرف تقاضا چه خواهد بود؟
و احتمالا جنبهها و ابعاد دیگری که باید به صورت مبسوطتر، دقیقتر و عمیقتر موشکافی و بررسی شود تا ریشههای این پدیده بهتر فهم شود و سپس از دل آن بتوان به رهیافتهای راهگشاتر رسید، کما اینکه در کامنتهای مطلب قبلی به مطالب مفید دیگری نیز اشاره شده بود.
در واقع مطلبی که در نوشته قبلی بیان شده، صرفاً نشانه یک درد است و بهسادگی می توان نشانههای بسیار زیاد دیگری از این درد را نیز نشان داد. چیزی که جایش در شرکتها و بنگاههاست وارد دانشگاه شده و مطالبی که باید در دانشگاه بحث شود رفته توی قهوهخانهها و تاکسیها بحث میشود و قسعلیهذا. اما نشان دادن نشانههای درد به تنهایی مشکلی را حل نمیکند (هرچند خیلی مهم و مفید است) و تجویزهای ملوکانه دستگاههای سیاستگذار در سندهای راهبردی برای اینکه این نشانهها نباشند یا غیب شوند یا اینکه مثلاً سیاست ما تقویت جوامع آکادمیک باشد (یعنی نقیض نشانه درد) نیز نه تنها مشکلی را حل نمیکند بلکه احیاناً خود ایجاد مشکلی جدید نیز میکند. کمتر کسی به صورت تحلیلی به تبیین ریشههای این درد میپردازد و به تبع آن کمتر کسی هم میتواند به سادگی ادعا کند که درمان کجاست.
نبت از هر کسی که در این زمینه ایده یا نظری دارد دعوت میکند تحلیلهای خود را به صورت نوشته یا کامنت در این فضا مطرح کند.
http://nabat.ristip.com/?p=238
این وبلاگ جهت آماده سازی هر چه بهتر برای ورود به دنیای تجارت الکترونیک راه اندازی شده است.